گردان شش نفره

با این ستاره‌ها می‌توان راه را پیدا کرد...

گردان شش نفره

با این ستاره‌ها می‌توان راه را پیدا کرد...

گردان شش نفره

خدا هم، خدای آن روزها!
اینکه چند تا جوان بدون درک یک موقیعت زمانی، آن هم بدون اینکه حتی یک دقیقه از آن لمس کرده باشند، از آن واقعه دم بزنند میتواند چند علت داشته باشد.
اول اینکه در آن موقعیت اتفاقات خاصی افتاده باشد که مرور آن خودش دکانی بشود برای امرار معاش فعلی آنان.
دوم اینکه علاقمند به اتفاقات گذشته باشند و مرور جریانات ماضی برای گذراندن اوقات آنان لذتبخش باشد و به نوعی توریست تاریخی باشند.
سوم اینکه در دل آن موقعیت زمانی حرف هایی باشد که به درد امروزشان بخورد وبه نوعی اگر خیلی شعاری نباشد چراغ راهی باشد که نبود آن چراغ، راه گم بشود.
اینکه این شش نفر دنبال چه هستند، الله اعلم.

اگر فکر کنید قصدم از تقریر این عبارت اینست که در یک جمع بندی سومین علت را هدف این چند نفرکه قدم در این راه گذاشته اند (همین گذاشتن اسم گردان شش نفره برای خودشان... ) بیان کنم، عجله کرده اید. و حتما میدانید که عجله کار کیست؟ گذشت زمان به خود این شش جوان هم ثابت خواهد کرد که در مرور تاریخ مقاومت این مملکت دنبال چه هستند؟!
پس دعا میکنیم خدا آخر و عاقبت همه مان را به خیر کند.

بایگانی

"به مناسبت 19 دی سالگرد شهادت شهدای عرفه"

هیچوقت فکر نمی کردیم بنا باشد ما برای احمد صحبت کنیم، خاک برسرما که امروز ما زنده ایم و احمد در میان ما نیست و من برای او بناست صحبت کنم، این هم یکی از رسمهای روزگار است.  پسر شهید احمد یک جمله قشنگی می گفت  روز شنیدن خبر احمد گریه می کرد، زمزمه می کرد با خودش و می گفت: «هی ما را لوس کردی، به خودت عادت دادی، حالاما چه باید بکنیم». شاید در نبود شهید کاظمی بهتر می شود از او حرف زد.، دیگه نیست بگوید: «ول کن پسر، خوشت می آید»، می گفت: حال می کنم وقتی دژبان ها جلوی مرا می گیرند، هل می دهند، دلم می خواهد به من بگویند چکاره ای؟

 حاج احمد کاظمی

کسی هر وقت یک عزیزی را از دست می دهد، یکسال، دوسال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم می برد، کمتر اتفاق می افتد یک مدت طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست می دهد، 19 سال احمد، حسین حسین   می کرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند.

 

هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند وپیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود وبعد گریه می کرد.

 

عجیب بود هر کس به دلایلی در غم احمد ناراحت است، یک کسی می گوید: «حیف شد این شخصیت با این جایگاه، با این تأثیرش، از بین ما رفت»، یک کسی وابستگی دوستی، فامیلی و غیره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگین کرد و از دست دادن احمد همه را ناراحت کرد، اما آن چیزی که بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاکی، صداقت بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۱
گردان

عبور از موانع نفوذ ناپذیر دشمن :

نوزدهم دی ماه سالروز عملیات پیروزمندانه کربلای پنج است پس از پایان این عملیات بود که تلاش‌های بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافت. 

سنگینی شرایط دشوار پس از عملیات کربلا - 4 ضرورت انجام عملیات دیگری را ایجاب می‌کرد. عملیاتی که پیروزی آن تضمین شده باشد و ضمناً از جنبه نظامی و سیاسی بسیار ارزشمند باشد تا آثار نامطلوب کربلا-4 را جبران نماید.

ارزشمندترین منطقه موجود، شلمچه بود که دشمن در آن مستحکمترین مواضع و موانع را داشت؛ بطوری که عبور از آنها غیرممکن می‌نمود و با توجه به اصول نظامی شناخته شده و محاسبات کمی، ضریب موفقیت بسیار ناچیز بود و بالطبع تضمین پیروزی از سوی فرماندهان عملیات را غیرممکن می‌ساخت؛ لیکن ضرورت غیرقابل انکار ادامه جنگ در آن موقعیت و لزوم تسریع در تصمیم‌گیری پس از عملیات کربلا4 سبب گردید که صرفاً برای انجام تکلیف و با امید به نصرت الهی، تمامی نیروهای خودی اعم از رزمنده و فرمانده برای عملیات بزرگ کربلا-5 آماده شوند.

 

 karbala5.jpg

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۰
گردان

خاطرات را خواندم خواستم بعضی‌هایش را حذف کنم و کمترش کنم، دلم نیامد. همه‌اش درس آموز است:


ده خاطره از شهید حسین علم‌الهدی:

1) چهارده ساله بود که شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار کردند.

دو سال بعد، مسیر دسته‌های سینه‌زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی‌خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت‌ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می‌گشت. با همکاری ساواک، سرنخ‌ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، می‌خواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرش ها نماز می‌خوانیم، کفش هایتان را دربیاورید.» مأمور ساواک خشکش زده بود.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۰۹:۱۰
گردان